بشر براى پيمودن راه سعادت و گام نهادن در طريق عبوديت و پيشرفت معنوى و رسيدن به كمالات انسانى كه مهمترين هدف خلقت جنيان و انسانها از نگاه قرآن است.(1) هميشه محتاج راهنمايان و پيشوايانى بودهاند تا آنان را در راه دستيابى به اين هدف والاى الهى يارى رسانند و آنچه موجب رشد و ترقى معنوى و رسيدن به اين هدف است را به او تعليم دهند و او را از آن چه سبب انحراف و گمراهى و سقوط مىگردد بازدارند و در نهايت تشخيص راه حق از باطل و هدايت از ضلالت را به وى بشناسانند.
بر اين اساس خداوند متعال از باب رحمت گسترده خويش بر بندگان و لطف بىكرانش بر آنان، از آغاز خلقت بشر، پيامبران و راهنمايانى همراه با تعاليم و دستورات حياتبخش را به سوى بندگان فرو فرستاد تا آنان با ارشاد بشر و ابلاغ اين تعاليم و معارف الهى، انسانها را به سوى حق و راه هدايت رهنمون سازند و از انحراف و سقوط آنان در دام شياطين جن و انس جلوگيرى كنند.
لكن از آنجا كه مدت حيات هر يك از اين پيامبران الهى كوتاه و عصر رسالت و تبليغ آنان محدود است خداوند متعال پس از سپرى شدن عصر رسالت هر يك از انبياء، جانشينانى را براى آنان برگزيد تا رسالت و راه آنان را ادامه دهند و از دين و عقايد مؤمنان پاسدارى نمايند. روى اين جهت، مشاهده مىكنيم كه پس از وفات هر يك از انبياء الهى جانشينان و حجت الهى ديگرى رهبرى و هدايت مؤمنان را به دست گرفتهاند و به ارشاد و رهبرى پيروان آن پيامبر الهى و ديگر بندگان خدا همت گماشتهاند.
پس از وفات پيامبر خاتم(ص) نيز بشر از اين لطف و رحمت الهى محروم نگرديد و خداوند متعال براى پيامبر خاتم(ص) جانشين يا جانشينانى را برگزيد تا اين حجتهاى الهى و جانشينان آن حضرت رسالت پيامبر اسلام را ادامه دهند و از دين و عقايد مؤمنان حفاظت نمايند. ولكن براى اين كه مسلمانان و پيروان پيامبر خاتم با جانشينان آن حضرت آشنا گردند و خود را پس از وفات پيامبر اكرم ملزم به تبعيت و اطاعت از آنان بدانند خداوند متعال از همان آغاز بعثت پيامبر(ص) با نزول آيات متعدد و در مراحل و مواقع مختلف ويژگىهاى برجسته اين حجتهاى الهى و جانشينان پيامبر را براى مسلمانان تبيين نمود و آنان را به عنوان ولى و سرپرست مسلمانان و كسانى كه امت اسلامى مىبايست از آنان پيروى نمايند معرفى كرد. افزون بر اين به پيامبرش نيز فرمان داد تا با ابلاغ و تبيين اين آيات براى مسلمانان، شخصيت و جايگاه جانشينان خود را براى آنان بازگو نمايند تا بر همگان روشن گردد كه پس از وفات آن حضرت مسلمانان بايد آنان را به عنوان رهبر و راهنماى خود در امور دين و دنيا برگزينند و دين و عقايد خود را از آنان دريافت كنند كه ما در ذيل به بخشى از عمدهترين آياتى كه در قرآن كريم در مورد ولايت و جانشينى اميرالمؤمنين على(ع) نازل شده و نيز رواياتى كه در تفسير و تبيين اين آيات از رسول خدا صادر گرديده است اشاره مىنمائيم تا پيروان و رهروان راه ولايت و ديگر مسلمانان با حقيقت راه و مسيرى كه پيامبر اكرم پس از خود براى مسلمانان ترسيم نموده آشنا گردند.
در سال سوم بعثت آيه انذار عشيره نازل گرديد و به پيامبر فرمان داد كه خويشاوندان خود را دعوت به اسلام نمايد. «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاْءَقْرَبِينَ؛(2) [اى پيامبر [خويشاوندان نزديكت را انذار كن»
در پى اين فرمان الهى مبنى بر انذار و دعوت خويشاوندان به اسلام، پيامبر اكرم مجلسى تشكيل داد و حدود چهل نفر از بستگان نزديك خود را به خانه ابوطالب دعوت نمود كه از جمله آنان حمزه و ابولهب بودند، پس از صرف غذا و هنگامى كه پيامبر قصد اعلام اين مأموريت را داشت ابولهب با سخنان خود زمينه ابلاغ اين پيام را از ميان برد لذا پيامبر روز بعد غذايى تهيه كرد و آنان را دوباره به خانه ابوطالب دعوت نمود و پس از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمىشناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آن چه من آوردهام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند به من دستور داده كه شما را به آئين اسلام دعوت نمايم سپس فرمود: «ايكم يؤازرنى ليكون اخى و وارثى و وزيرى و وصيى و خليفتى فيكم؟؛ كدام يك از شما مرا يارى مىدهيد تا پس از من برادر و وارث و وزير و وصىّ و جانشين من در ميان شما باشد.»(3)
جمعيت همگى از پاسخ دادن امتناع كردند جز على(ع) كه با وجود كمى سن از جا بپاخواست و عرض كرد: اى پيامبر من در اين راه يار و ياور خواهم بود. پيامبر اكرم پس از تكرار اين سخن و پاسخ نشنيدن از سوى ديگران دست به شانه على(ع) نهاده و فرمود: «هذا أخى و وارثى و وزيرى و وصيى و خليفتى فيكم بعدى فاسمعوا له و اطيعوه؛(4) اين [على] برادر من و وارث و وزير و وصى و جانشين من در ميان شما پس از من خواهد بود به امر او گوش فرا دهيد و از او فرمان بريد.»
و بدين ترتيب پيامبر اكرم(ص) در همان آغاز بعثت خويش علاوه بر دعوت ديگران به اسلام، على(ع) را به عنوان وزير و وصى و جانشين خود به مسلمانان معرفى كرد و همگان را به اطاعت و پيروى آن حضرت فراخواند. اين حديث را علاوه بر مفسران و محدثان شيعه، بسيارى از مورخان، مفسران و محدثان اهل سنت از جمله طبرى، ابن اثير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابى نعيم، بيهقى، ثعلبى و ابن ابى الحديد در كتب تاريخ، تفسير و حديث خود نقل كردهاند.(5)
قرآن كريم در آيه 23 شورى خطاب به پيامبر مىگويد: «قُل لاَّآ أَسْـءَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَ مَن يقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ؛ بگو من هيچ پاداشى از شما نمىخواهم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكى انجام دهد به نيكىاش مىافزاييم چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است».
در شأن نزول آيه فوق روايت شده است: هنگامى كه پيامبر اسلام وارد مدينه شد و پايههاى اسلام مستحكم گرديد انصار نزد پيامبر آمدند و به آن حضرت عرض كردند: اگر مشكلات مالى براى شما پيدا شد ما حاضر هستيم تمام اموالمان را بدون هيچ شرطى در اختيار شما قرار دهيم كه در اين هنگام آيه فوق نازل شد و مسلمانان را به دوست داشتن خويشاوندان پيامبر به جاى مزد آن حضرت فرمان داد. در اين كه مراد از خويشاوندان پيامبر چه كسانى هستند اقوال مختلفى نقل گرديده است لكن نظريهاى كه از همه معتبرتر بوده و مفسران شيعه و بسيارى از مفسران اهل سنت آنرا نقل كردهاند اين است كه مقصود از خويشاوندان پيامبر در آيه مذكور على و فاطمه و حسن و حسين(عليهمالسلام) هستند، زمخشرى و قرطبى از مفسران اهل سنت در ذيل آيه چنين آوردهاند: هنگامى كه آيه «قُل لاَّآ أَسْـءَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» نازل شد اصحاب پيامبر خطاب به آن حضرت عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه محبت نمودن به آنان بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ پيامبر در پاسخ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنان. و اين سخن را سه مرتبه تكرار كرد.(6)
براساس اين آيه و روايت فوق و روايات فراوان ديگرى كه در مورد محبت نمودن به اهل بيت از سوى پيامبر نقل گرديده است بر همه مسلمانان واجب است كه اهل بيت پيامبر را دوست داشته باشند و به آنان محبت ورزند ولكن دوست داشتن و محبت نمودن به اين خاندان تنها به علاقه قلبى محقق نمىشود بلكه علاوه بر آن، تبعيت عملى از آنان و پذيرش سخنان و پيمودن راه و عقيده آنان نيز لازم است زيرا نمىشود كسى ادعا كند من فردى را دوست دارم اما در عمل بر خلاف راه و عقيده او عمل نمايد و اعمالى را انجام دهد كه در نقطه مقابل راه و اعمال محبوب او قرار دارد و او از اين اعمال تنفر دارد كه چنين محبتى از ديدگاه قرآن محبت واقعى نبوده بلكه ادعاى محبت است چنان كه در صدر اسلام يهود ادعا مىكردند كه ما خداوند را دوست داريم ولى با اين ادعا حاضر نبودند به پيامبر اسلام ايمان آورند و سخن و فرمان خدا را در اين مورد بپذيرند كه آيه نازل شد و به پيامبر خطاب نمود كه: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يحْبِبْكُمُ اللَّهُ؛(7) [اى رسول] بگو [به يهود] كه اگر واقعاً خداوند را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.»
و اساساً فلسفه اين كه در آيه مودّت و روايات فراوان، محبت اهل بيت به عنوان يك تكليف بر همه مسلمانان لازم شمرده شده جهت دادن به مسلمانان براى انتخاب راه و عقيده صحيح و عدم انحراف از خط رسالت پس از وفات پيامبر اسلام است و خداوند و رسول او با وجوب اين تكليف در پى آن بودهاند كه مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم به سوى اين خاندان متمايل گردند و دين و عقايد خود را از آنان بگيرند تا بدين وسيله از مسير حق و هدايت منحرف نگردند زيرا اين خاندان از همگان نسبت به شريعت الهى و آن چه خداوند بر پيامبرش نازل كرد آگاهترند و بهتر مىتوانند مسلمانان را با تعاليم الهى آشنا سازند. بر اين اساس، اين محبت، يك محبت شخصى كه برخاسته از علايق خانوادگى كه در هر پدر و فرزندى وجود دارد نيست بلكه يك محبت الهى است كه نفع آن در نهايت به خود مسلمانان باز مىگردد. چنان كه قرآن در آيهاى ديگر در اين باره مىگويد: «قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ؛(8) به مسلمانان بگو اين مزدى كه از شما طلب كردم [محبت خويشاوندانم] اين به نفع خود شماست».
به توجه به مطالب فوق، هر چند ظاهر آيه مودّت و رواياتى كه در مورد محبت نمودن به اهلبيت از پيامبر اكرم وارد شده اين است كه همه مسلمانان موظفند به اين خاندان محبت نمايند و آنان را دوست بدارند ولكن پيام اصلى اين آيات معرفى اهلبيت به عنوان جانشين و جايگزين پيامبر اكرم و رهبرى مسلمانان پس از رسول خداست.
مباهله به معناى نفرين كردن دو نفر به يكديگر است به اين معنى كه دو نفر يا دو گروه كه با يكديگر به گفتگو مىنشينند و سخن و عقيده يكديگر را نمىپذيرند با يكديگر قرار مىگذارند كه از خدا بخواهند شخص دروغگو و كسى كه بر باطل قرار دارد را هلاك سازد. داستان مباهله صدر اسلام كه آيه مباهله در مورد اين قضيه نازل گرديد بدين قرار است كه گروهى از مسيحيان نجران كه حدود 60 نفر بودند براى گفتگو و بحث با پيامبر اسلام وارد مدينه شدند ولكن پس از گفتگو درباره مسائلى از جمله ولادت عيسى، سخن و عقيده پيامبر را در اين مورد نپذيرفتند كه در پى اين واقعه آيه 61 آل عمران كه معروف به آيه «مباهله» است نازل شده و در آن به پيامبر اسلام خطاب كرد كه: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛ هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده باز كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود و شما هم فرزندان خود و ما زنان خويش و شما نيز زنان خويش و ما جانهاى خود و شما نيز جانهاى خود را دعوت كنيد آنگاه مباهله كرده و لعنت خدا را به دروغگويان قرار دهيم»
در پى نزول اين آيه و درخواست پيامبر از مسيحيان براى مباهله كردن آنان از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به مشورت بنشينند. پس از مشورت تصميم گرفتند با پيامبر مباهله كنند و لكن بزرگان آنان به مباهله كنندگان توصيه كردند كه اگر مشاهده كرديد پيامبر با جمعيت و سر و صداى فراوان به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد زيرا حقيقتى در كار نيست اما اگر او با افراد خاص و اندك خود به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خدا است و از مباهله با او بپرهيزيد كه نابود خواهيد شد آنان وقتى طبق قرار قبلى به ميعادگاه آمدند ديدند پيامبر فرزندش حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست گرفته و على و فاطمه(س) همراه او هستند و به آنان سفارش مىكند كه هرگاه من دعا كردم شما نيز آمين بگوئيد. مسيحيان وقتى اين صحنه را مشاهده كردند به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و حاضر شدند با پيامبر مصالحه نموده و به آن حضرت جزيه پرداخت نمايند.(9)
اين واقعه را بيشتر مفسران و محدثان اهل سنت در منابع تفسير و حديثى خود نقل كردهاند(10) و حتى صاحب تفسير كشاف از مفسران اهل سنت پس از نقل اين روايت مىگويد: اين آيه قوىترين دليلى است كه فضيلت اصحاب كساء (پنج تن آل عبا) را ثابت مىكند.(11) ولكن اگر به خوبى به محتوا و متن اين آيه دقت شود مىتوان بالاتر از اين امر يعنى موضوع ولايت و خلافت على(ع) را از اين آيه استفاده نمود با اين توضيح كه در اين آيه خداوند از حسن و حسين(عليهما السلام) تعبير به «ابناءنا» يعنى فرزندان پيامبر و از فاطمه(س) تعبير به «نساءنا» يعنى زنانى كه به پيامبر تعلق دارند و از على(ع) تعبير به «انفسنا» كرده و «انفسنا» يعنى نفس و جان پيامبر و از اين تعبير فهميده مىشود كه على(ع) مانند پيامبر و همچون پيامبر است لذا بعد از رحلت و رفتن پيامبر بايد كسى در جاى او بنشيند كه همچون پيامبر و مانند اوست نه ديگران كه مدت زيادى از عمر خود را در بتپرستى گذراندند.(12) و از جهات متعدد داراى نقص و عيب بودند از جمله اين كه از جهت علم و آگاهى نسبت به مسائل شريعت كه شاخصه اصلى و اوليه جانشين پيامبر و خليفه مسلمانان است در رتبهاى بسيار پائين قرار داشتند به گونهاى كه بارها اين سخنان را بر زبان جارى مىكردند كه اگر على(ع)(13) يا معاذ(14) نبودند هلاك مىشديم يا مىگفتند: همه مردم حتى زنان خانهنشين از ما داناتر هستند.(15)
بنابراين، آيه فوق نه تنها يكى از فضائل على(ع) و فرزندانش به شمار مىرود بلكه يكى از محكمترين ادله بر ولايت و جانشينى على(ع) پس از پيامبر و شايستگى آن حضرت براى احراز اين مقام نيز خواهد بود لذا در مجلس بحثى كه مأمون در دربار خود تشكيل داده بود از امام رضا(ع) سؤال كرد كه چه دليلى بر خلافت و جانشينى جدت على ابن ابىطالب دارى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: آيه «انفسنا»(16) يعنى آيه مباهله كه در آن خداوند از اميرالمؤمنين(ع) به عنوان نفس و جان پيامبر(ص) ياد كرده است.
قرآن در آيه 55 مائده خطاب به مسلمانان مىگويد: «إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ راكِعُونَ؛ سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردهاند و در حال ركوع انفاق مىنمايند».
شيعه و اهل سنت در شأن نزول اين آيه از ابوذر غفارى روايت كردهاند كه وى مىگويد: روزى با رسول خدا در مسجد نماز مىخواندم، سائلى وارد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ولى كسى پاسخ او را نداد در پى اين امر سائل دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مرا نداد كه در همين هنگام على(ع) كه در حال ركوع نماز بود با انگشت دست راست خود به سائل اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم(ص) كه در مسجد حضور داشت پس از نماز سر را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خداوندا، برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه سينه او را وسيع گردانى و كارها را بر او آساننمايى و برادرش هارون را وزير و ياورش قرار دهى. خداوندا، من محمد برگزيده و پيامبر توام، سينهام را گشاد نما و كارها را بر من آسانساز و از خاندانم على را وزير من گردان تا به وسيله او پشتم قوى و محكم گردد. هنوز دعاى پيامبر به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و آيه فوق را نازل نمود.(17)
اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به انحصار دلالت دارد آغاز گرديده است و معناى آيه اين است كه ولىّ و سرپرست شما تنها خداوند و رسول او و كسى است كه در حال ركوع در راه خدا انفاق مىنمايد و طبق روايتى كه ذكر گرديده است اين شخص تنها على ابن ابىطالب است بر اين اساس مطالبى كه برخى از مفسران اهل سنت بيان كردهاند و «ولى» در آيه فوق را به معناى دوست و ياور دانستهاند صحيح نيست زيرا ولايت به معناى دوستى و يارى كردن تنها اختصاص به كسانى كه در حال ركوع انفاق مىكنند ندارد بلكه يك حكم عمومى است و تمام مسلمانان را در بر مىگيرد و همه موظف هستند با يكديگر دوست بوده و همديگر را يارى نمايند بلكه از اين كه قرآن اين ولايت را منحصر به خدا و رسول انفاق كننده در حال ركوع نموده بدست مىآيد كه اين ولايت به معناى سرپرستى و صاحب اختيار و متصرف در امور بودن است و اين كه اين ولايت در رديف ولايت خداوند و پيامبر او قرار گرفته است و هر سه با يك جمله بيان گرديده خود مؤيد ديگرى است براى اثبات اين معنى.
پيامبر اسلام در سال آخر عمر مبارك خود به همراه مردم مدينه و ديگر سرزمينهاى اسلامى كه جمعيت آنان بالغ بر صد هزار نفر مىگرديد عازم حجةالوداع شدند پس از انجام مراسم حج و در بازگشت، هنگامى كه به منطقهاى بنام «غدير خم» رسيدند فرشته وحى بر آن حضرت نازل گرديد و به پيامبر فرمان داد كه آنچه قبلاً بر او نازل شده است را به مردم ابلاغ نمايد.(18)
«يـآأَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛(19) اى رسول، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديده را به مردم ابلاغ نما و اگر اين كار را نكردى رسالتت را انجام ندادهاى.»
ولى پيامبر از ابلاغ صريح اين امر نگران بود و خوف آن را داشت كه مردم نپذيرند و در برابر او به مخالفت برخيزند زيرا از يك طرف على(ع) پسر عمو و داماد آن حضرت است و مىترسد مردم تهمت خويشاوند بودن على را به پيامبر بزنند و بگويند پس از خود، پسر عمو و دامادش را بر ما مسلط ساخت و از طرف ديگر على(ع) در جنگهاى متعدد اجداد و بستگان كافر بسيارى از اين مسلمانان را به قتل رسانده و آنان از او كينه شديدى به دل دارند و از سويى ديگر افراد منافق فراوانى كه در ميان مسلمانان وجود داشتند مانع بسيار بزرگى براى خلافت و و لايت على(ع) به شمار مىرفت، چنانچه در روايتى كه از پيامبر اكرم(ص) نقل گرديده به اين موضوع اشاره شده است.(20) لكن خداوند در ادامه اين آيه به پيامبرش اطمينان مىدهد كه از هيچ چيز و هيچ كس خوفى نداشته باشد زيرا خداوند او را از شر مردم نگه مىدارد. «وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى الْقَوْمَ الْكَـفِرِينَ؛ خداوند تو را از خطرات مردم نگه مىدارد و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمىكند.»
در پى نزول اين آيه پيامبر دستور توقف مسلمانان را صادر كرد و به آنان فرمان داد كه صبر نمايند تا آنان كه عقب هستند به جمعيت ملحق شوند و آنان كه پيشاپيش قافله در حركت بودند بازگردند پس از اجتماع مسلمانان نماز ظهر را به جماعت پيامبر اقامه كردند سپس آن حضرت فرمان داد تا از جهاز شتران منبرى را براى آن حضرت تهيه نمايند سپس بر بالاى منبر قرار گرفته و پس از حمد و سپاس الهى فرمود: من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده و از ميان شما مىروم، من مسئول هستم و شما هم مسئوليه، شما در مورد من چگونه شهادت مىدهيد مردم با صداى بلند گفتند: ما گواهى مىدهيم كه تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش خود را در راه هدايت ما انجام دادى، خداوند تو را جزاى خير دهد. سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز مىدهيد؟ همگان گفتند آرى، گواهى مىدهيم، سپس فرمود: خدايا گواه باش. پس از بيان اين سخنان و گرفتن اعتراف مبنى بر توحيد و نبوت و معاد و صدق گفتار و كردارش در اين مورد، دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: اى مردم! چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است، همه گفتند: خدا و پيامبر او داناتر هستند پيامبر فرمود: خداوند ولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان سزاوارترم. سپس فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه؛(21) هر كس من مولاه و رهبر او هستم اين على نيز مولى و رهبر اوست.» و اين سخن را سه بار تكرار كرد و بدنبال آن سر را به سوى آسمان برداشت و فرمود:
«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أدر الحق معه حيث دار؛(22) خداوندا دوست بدار كسى كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد و محبوب بدار كسى كه او را محبوب بدارد و مبغوض بشمار كسى كه او را مبغوض شمارد و يارى نما كسى كه او را يارى نمايد خوارگردان كسى كه او را خوار گرداند و حق را به همراه او بدار به هر سويى كه او رود.»
پس از پايان سخنان پيامبر و ابلاغ اين پيام الهى آيه اكمال دين نازل شد و خطاب به همه مسلمانان گفت: «الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلَـمَ دِينًا؛(23) امروز آئين شما را كامل و نعمت را به شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم.»
در روايات نقل گرديده است كه پس از نزول اين آيه پيامبر خود در خيمهاى نشستند و على(ع) در خيمهاى ديگر و به مسلمانان فرمان دادند كه اين حادثه را به آن حضرت و على(ع) تبريك بگويند و از جمله افرادى كه به حضور پيامبر(ص) و على (ع) رسيدند خليفه دوم بود كه با جملات ذيل به آن حضرت تبريك گفت: «بخٍ بخٍ يابن ابى طالب، اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة؛(24) مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب كه مولاى من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.»
و بدين ترتيب بود كه پيامبر اكرم(ص) به فرمان الهى ولايت و خلافت على(ع) را به صراحت به مسلمانان اعلام كرد و مسلمانان را به پيروى از على(ع) پس از خود توصيه نمود ولكن با تأسف فراوان عالمان و اهل سنت اين آيه و روايات نقل شده در اين مورد را همانند دلايل ديگرى كه در اين مورد وجود دارد توجيه و تأويل نمودند و بدين وسيله حقيقت امر را به بسيارى از مسلمانان پوشيده داشتند و آنان را از اين نعمت عظيم ولايت كه موجب سعادت انسان در دنيا و آخرت مىگردد محروم ساختند.
1. «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِيعْبُدُونِ»(ذاريات/ 56)
2. شعراء/ 214.
3. تفسير تبيان، ج 8، ص 67 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 63.
4. مجمع البيان، الميزان، درالمنثور، ذيل آيه 214 شعراء.
5. الغدير، ج 2، ص 278 ؛ المراجعات، ص 130 به بعد.
6. تفاسير الكشاف و الجامع لاحكام القرآن، ذيل آيه 23 شورى.
7. آل عمران/ 31.
8. سبأ/ 47.
9. مجمع البيان، ذيل آيه 61 آلعمران.
10. فضائل الخمسه فمن الصحاح السته، ج 1، ص 29.
11. تفسير الكشاف، ذيل آيه 61 آل عمران.
12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 45؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 406.
13. كافى، ج 7، ص 424 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 18 و ج 12، ص 179.
14. السنن الكبرى، ج 7، ص 443؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 179 و 204.
15. المجموع، ج 16، ص 327 ؛ كنزالعمال، ج 16، ص 538.
16. الميزان، ج 3، ص 230 ؛ مستدرك سفينة البحار، ج 10، ص 118.
17. الغدير، ج 2، ص 52 تا 54.
18. مجمع البيان، ذيل آيه 67 مائده؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 250.
19. مائده/ 67.
20. الاحتجاج، ج 1، ص 73؛ بحارالانوار، ج 37، ص 206.
21. مسند احمد، ج 1، ص 84 و 118 ؛ كافى، ج 1، ص 294 و 295.
22. دعائم الاسلام، ج 1، ص 16؛ مسند احمد، ج 1، ص 119.
23. مائده/ 3.
24. بحارالانوار، ج 37،ص 108 و 143 ؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 386.